۱۳۹۲ فروردین ۲۷, سه‌شنبه

4 .


بعضی کتابها، مثل دست و پا زدن در قسمت عمیق استخرند... وقتی یکی بی هوا، از پشت! هلت می دهد توی آب ... تا میروی ببینی کی بود و چی شد؛ گرومپ! دیگر نه نفس داری و نه وقت نفس گرفتن! هرچقدر تقلا کنی بیشتر فرو میروی! قلبت آنقدر محکم در سینه می زند که انگار می خواهد از جایش کنده شود! مغز؟! مغز هنوز نرسیده!
تصور کنید وقتی پایتان را تا ته روی پدال گاز پرایدتان می فشارید؛ همان موقع که فرمان ماشین، در دستانتان می لرزد، یک مرسدس بنزی، خیلی نرم، از کنارتان بگذرد، و به آهستگی دور شود! به همان نرمی و آهستگی، در اوج تقلا برای رسیدن، دور و دورتر می شوید، از سطح آب! "اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر" اینچنین کتابیست!
وقتی همه چیز تمام شد و به سطح آب رسیدید، وقتی توانستید حریصانه نفس بکشید، یادی کنید از من که رفتم زیر آب و دیگر نیامدم.

۱۳۹۱ اسفند ۲۱, دوشنبه

3 .



ما گرمساریها، لهجه و گویش خاصی نداریم، اما این دلیل نمی شود فرهنگ خودمان را نداشته باشیم، بالاخره یک اصطلاحاتی هست که فقط مال ماست! مثلا یک واژه "لک کش" داریم به فتح لام و کسر کاف؛ حتی گاهی مشاهده شده که گرمساریهای غلیظ! روی کاف هم فتحه گذاشته اند! این واژه چه مواقعی استفاده می شود؟ وقتی که شما یک چیزی را میگیرید و با خودتان روی زمین کشان کشان میبرید، روی خاک وخلش میکشید! موجود بیچاره  را به در و دیوار هم می زنید، و خب انتظاری هم نیست که سالم به مقصد برسد آن موجود کذا!
حالا من می بینم اگر بخواهم حالم را هنگام شنیدن این تصنیف بگویم کدام واژه بهتر از همین "لک کش" خودمان می تواند توصیفش کند!
آنجا در اوج، که می خواند: تو صبح روشن سپیدی! دقیقا همانجا که صدا، در حنجره می پیچد، انگار موسیقی دست من را از مچ، میگیرد و «لک کش» می کند، خب انتظاری هم نداشته باشید، سالم به مقصد برسم!

پ.ن : سپاس از سرهرمس مارانا که باید هی از او یاد کنم برای پیشنهاد این!